اول اینو بگم که یکی از دلایل اصلی روی آوردن من به خلاف هیجان انگیز بودن اونه! من از همون دوران بچگی کتاب های جنایی می خوندم (یادم باشه بعدا در مورد این کتاب ها هم بنویسم).
قبل از این که به سراغ جرم اولم بریم باید بگم که من سابقه ی طویلی تو سرقت از دوستان داشتم. به راحتی از دستانم دزدی می کردم و صد البته بهشان برمی گرداندم. یعنی بیشتر جنبه ی سرگرمی و تفنن داشت تا اینکه تونستم (بهتر بگم , خواستم) اولین کار رسمیمو انجام بدم.
غروب یکی از روزهای تابستونی بود. من هم طبق معمول تو بحر خوندن این جور کتابای جنایی بودم. رفتم مغازه ی یه محل دیگه. مغازه ی بزرگ و طویل و تاریکی بود. فوری گفتم "ببخشین نمک می خوام" رفتن پیرمرد فروشنده به انتهای مغازه و آوردن نمک همان و خالی شدن مقداری از دخل مغازه همان!
البته کاری که من نکردم فرار کردن بود. مبلغ جنس رو به فروشنده دادم و با خونسردی بیرون رفتم.
بعد از این قضایا به خودم آفرین گفتم که تونستم این کارو بکنم!
شاید برای شما این سوال پیش بیاید که مبلغ سرقتی رو چی کار کردم. پاسخ ساده ست. همه را ریختم صندوق صدقات!
قانون اول: این موجودیت خلاف است که لذت بخش است , نه سودی که از آن حاصل آید
من ۳۷ سالمه
تا کنون جرم های زیادی رو مرتکب شدم
قسمت عمده شونو جبران کردم
نمی خوام تو این وبلاگ از دلیل کارهایی که کردم بنویسم
فقط داستان های هر کدوم از خلافام که یادمه رو می گم.